سه شنبه 89 اردیبهشت 21 , ساعت 10:11 عصر
ببین که من غریب جاده های این حوالی ام
ز یاد رفته روزهای سبز و پاک شالی ام
نگاه کن چه می کند نبودن تو با دلم
که مثل یک کویر گشته این دل شمالی ام
گریختی تو از کسی که اهل گریه بود و غم
ببین همان همیشگی ترین این اهالی ام
به باد کوج تلخ تو چنان شکسته این دلم
که بعد رفتنت کسی ندیده بی زوالی ام
بیا ببین که خسته ام ،ببین که دل شکسته ام
به جستجوی تو دگر نمانده پر و بالی ام
برای چشمهای تو ببین غزل سروده ام
و می کشد مرا خجالت دو دست خالی ام
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]