سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 89 خرداد 7 , ساعت 11:21 عصر
چقدر اوضاع خراب است... آدم هایی دور و برت پرسه می زنند که رویشان هیچ ربطی به درونشان ندارد.

نمی دانم فهمیدن این ها همه درس های زندگی است یا اینکه مساله ای عادی و معمولی است که حالا من دارم بزرگ می کنم و کلا همه همین جوری هستن.

بی خیال...

چقدر این شعر شاملو رو دوست دارم

 

اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق راز‌ی ست

اشک آن شب   لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

من درد  مشترکم
مرا فریاد کن
...

درخت با جنگل سخن می ‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می ‌گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه ‌های  تو را دریافته ‌ام
با لبانت برای  همه لب ‌ها سخن گفته ‌ام
و دستهایت با دستان  من آشناست ...

 

احمد شاملو

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ