دوشنبه 89 خرداد 10 , ساعت 11:8 عصر
اینجا کسی نداشت تمایل به ماندنم
این لحظه های سخت که بی تاب رفتنم
دلسرد می شود دل از این چشم های تنگ
از کوچه های خالی و بیهوده گشتنم
دل شوره های آیینه تکثیر می شود
می لرزد از نگاه سراسیمه اش تنم
حالا که من شبیه تو کم رنگ می شوم
مبهم تر از همیشه وبالی به گردنم
چون شوره زار خسته که تبخیر می شود
دیگر اثر نمی کند این اشک دامنم
تنها غروب مانده و اندوه بی کسی
بیرون نیامدی به تماشای مردنم
حالا به عمق معرکه پرتاب می شوم
اینجا کسی نبود بیاید به دیدنم
سید مهدی نژاد هاشمی
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [یک نظر]