سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 11:24 عصر
ای کاش نوشته های مرا می خواندی .آن وقت می فهمیدی که دنیا از این هم که هست بسیار وسیع تر است و انسان با آن همه لطافت طبع چگونه برای رسیدن به عشق سنگی می شود و سنگ ها راه را بر چشمه ها می بندند و شیشه ها پنجره دوستی را می شکنند.

دریغا که نمی توان به استعاره با تو حرف زد و گرنه چه تصویری از خودت ترسیم می کردم .امروز برای من است وفردا برای توست .و دست تقدیر بلند.

من عشق را درک کردم اما هر چقدر به دنبالش دویدم او سایه شد و زود تر ناپدید.

در کدام واژه نامه  نوشته اند که تمام مجنون های دنیا مردهستند و لیلی ها زن .

در سیاهه قلبم این بار من مجنونم . خوب است که بدانی این بار لیلی با کانون آتش بی محبتی و بی مرامی و قساوت قلب  تالاب های عشق گونه اش را به عفن کشیده است .

ای کاش می توانستی بفهمی که همه لحظه های زشت را می توان خط زد و دوباره آغاز کرد .امروز صدای قلب مهربانم که بهترین موسیقی عالم بود سرشار از تعفن از توست .

من امروز تو را با دست های خودم زیر خروارها خاطره دفن کرده ام .نوشتن از روزهایی که پر از ترانه بود آسان نیست ازروزهایی که در نرمه خیال من بهترین بود اما امروز مبدل به طوفانی شده که عبورش کهکشان غرورم را در هم شکسته است .

کدام جوهر است که بتواند مهربانی و پاکی مرا به تو نشان دهد. افسوس که تو خودت را نشناخته ای ! افسوس که تو خودت را نیز فریفته ای !

دریچه ها را دشمن چشم هایت شمردی و بهانه رفتن ساختی .دریا ها هیچ وقت سکوت نمی کنند و آیینه هیچ گاه چشم از تماشابر نمی دارد .

سکوت تو از روح آشفته ات سرچشمه می گیرد تو هنوز معنای عشق را نفهمیده ای تو بازیچه ای هستی در دست هوس امروز تو را از دلم بیرون می کنم چون ارزش عشق مرا نمی فهمی .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ