دوشنبه 89 خرداد 17 , ساعت 10:48 عصر
امروز به خودم نزدیک شده ام . تعجب نکن ! مگر آدم چقدر می تواند خودش را فریب بدهد؟
در کناره های دوزخ خانه بسازد و خود را در بهشت ببیند ؟! هر روز در امواج قهقهه دست و پا بزند و ریاکارانه اشک ها را مدح کند ؟
رودها را مچاله کند و در سطل زباله بریزد و بعد با دریا دست بدهد ؟ مگر آدم چقدر می تواند پشت حرفهای ابر آلود پنهان بماند؟
همیشه نمی توان با خرده نانی خشک دل کبوتران را بدست آورد. شاید تو احساس مرا نداشته باشی!
شاید تو به حرفهای من بخندی ! اما من از پیله تغابن بیرون آمده ام .می خواهم خانه ام را روی صدای محبت بسازم .
فرصتی برای من نیست .شاید دریچه های صبح به رویم باز نشوند !شاید تو باشی من نباشم؟
تو با فرصت های تازه و من با زمان از دست رفته !!!!
تفاوت در این است که وقتی تو نباشی. اگر همه صخره ها از نفسهایم کلمه شوند چه حاصل؟
وقتی تو آیینه من نیستی . اگر همه رودها هم در قلبم جاری شوند چه حاصل ؟
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]