تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و قاصدک و تمام سخاوت های عاشقانه آن دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است
،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعداز هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر ازمن برای تو گریسته است؟؟
نه... هرگز...نمیدانم شاید!!!!
ولی، تو در عین ناباوری، او را برمیگزینی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین من و تو،
هر روز به خود می گویم کاش ......!!! کاش به تو میگفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد
و ای کاش تو نیز مرا دوست میداشتی ! کاش می شد تا ابد با من می ماندی.