شنبه 89 آبان 15 , ساعت 10:47 عصر
حرفهایت را بیاورو در گوش من زمزمه کن ،غم درون چشمهایت را فانوس کن و سردر خانه دلم آویزان کن که من تنهای تنهایم
دلتنگی هایم را با خود ببر تقسیم کن بین عشاق، که در تنهایی خود به یاد دلتنگی های من باشند که من تنهای تنهایم سنگینیِه بغض نبودنت را با خود ببر پهن کن روی دستهای نارون کهنسال که مقاوم ایستاده است در برابر باد وحشی که من تنهای تنهایم بیا و من را با خود ببرامروز که برای بار دوم عاشق شده ام
امروز که طرد شده ام از دنیای لیلی چرا که به خطاست دومین عشق نمی دانم ... شاید بار اول عاشق نبودم یا که در عشقم استوار نبودم ...
بیا با خود مرا ببر امروز که من تنهای تنهایم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]