دوشنبه 89 آذر 8 , ساعت 10:54 صبح
دیگر کسی زمین دلم را نمی چرد
وقتی که روزگار بهاری نیاورد
باشد که قلب منجمدم تنگ تر شود
آن دم که بی بهانه شب و روز بگذرد
انگار سالهاست که قطحی به جای تو
دست مرا گرفته و با خویش می برد
حالا ترک ، ترک زده هر لحظه لحظه ام
مثل غمی که سینه ی دیوار می درد
پس لرزه ی نگاه تو را هر پرنده ای
حس می کند که از لب دیوار می پرد
ایجا کسی به عشق کسی دل نمی دهد
دیگر یکی نگاه یکی را نمی خرد
حالا سکوت و قحطی این روزگار را . . .
ای دل به دل نگیر که این نیز بگذرد
م - شوریده
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]