عشق پاک من!
من نه تنها به تو نیاز دارم
نه تنها به عشق ورزیدن به تو نیاز دارم
که حتی به آن نیاز دارم که برای تو بنویسم
فقط برای تو
میدانی عشق من؟
وقتی که تو را روبروی خود می بینم
و لبخند ساده ولی زیبایت روی لبهایت مینشیند
برق نگاهم با نگاه نافذت که تا اعماق جانم فرو میرود، گره میخورد
برق شادی در چشمان من چنان میدرخشد که می دانم جان تو را نیز روشن میکند
و شور عشقت که شوق میآفریند
آن گاه دیگر میبینم که من بی وجود تو و عشق تو
هیچم. خاکسترم. خاکستری که اگر عشق نباشد، باد هستیاش را با خود میبرد
پس چگونه نیازمند تو و نوشتن از تو نباشم؟
اگر باران عشق تو بر جان من نبارد، چگونه کویری بی حاصل نباشم؟
اگر در دریای عشق تو شناور نباشم چگونه ماهی هستیام زنده بماند؟
اگر عشق تو نباشد چگونه خوشبختی را در این دنیای فانی احساس کنم؟
من نه تنها به عشق تو که حتی به نوشتن از تو نیز نیاز دارم.
به گفتن از تو نیز نیازمندم
باید با هزار هزار زبان و بیان بگویم
که مهر تو در جانم نشسته است
و عاشقانه به تو میاندیشم