سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 دی 25 , ساعت 12:7 صبح

بی تو از سردترین نقطه شهر، بی تو از سخت ترین ثانیه ها


 

بی تو از داغ ترین دانه اشک ، از همه رویاهای به هدر رفته ولی پاک


 

صدا می زنمت


 

باز من تنهایم ، باز شب طولانی است و نگاهم ، همه سر تا پایم منتظر است


 

چشم هایم خیس است، دست هایم تنها و دو پایم سستند


 

بی تو از خسته ترین فرد جهان می گویم ، از پریشانی خویش از همه نومیدی از همه تنهایی ...


 

من به نومیدی خود معتادم


 

چون نظر کردمت آن روز نمی دانستم این دل خسته و بی چاره من، هیچ آدم نشده


 

من گمان می کردم بعد از آن سختی ها آن تهی دستی ها آن همه پستی ها دل من فهمیده


 

که نباید هر شب دم ز تنهایی و بی همدمی خود بزند


 

من گمان می کردم که دلم می فهمد صاحبش خسته شده


 

از پریشانی ها دلهره ها ترسیده و ندارد طاقت بابت عشق دگر...


 

باز من تنهایم باز شب طولانی است.


 

من دلم می خواهد تو مرا می دیدی و دو دستانت را لحظه ای قرض به من می دادی


 

تا ببینی که تجلی عواطف در عشق تا کجا می بردت...


 

باز گویم افسوس که تو تنهایی و من تنهایم


 

باز گویم ای کاش که تو بودی امشب همراهم




لیست کل یادداشت های این وبلاگ