بی تو ، همه چیز پُر شده از ذلتنگی های ممتد .پر از سکوت ،پر از یادتو . حتی زرق و برقهای ظاهری هم نتونست یاد تورو هرچند برای روزی و ساعتی از
ذهن خسته من کم کنه .حتی سفر هم نتونست کاری کنه که خونه دلم بی یادتو بمونه و بدون خیال شیرین تو لحظه ها را بگذرونه و طی کنه.
سفر بدون تو برای من پُره از دلتنگی.سفر ،بی تو برای من ، یعنی حس دوری بیشتر ، یعنی زیاد شدن فاصله ها .
حتی اگه بُعد مسافت بینمون کم شده باشه اما حس رفتن بی تو برای من پر از غم و غصه است.بی تو سفر برای من پر از دلتنگیه و غم .
این دل ِ بی طاقت ،طاقت دوری تو را نداره. یه دوری همیشگی رو
هیچ میونستی ،جاده بی تو سرده و بی انتها .پا گذاشتن و رفتن به عمق جاده با یه تن خسته و یه کوله بار پر از خاطره.
اگر تو همراهم بودی و در کنارم ،،جاده به یُمن حضور تو سر می رسید و لحظه هام سبز می شدن.
سفری که آغازش با شک باشه و دلتنگی و اینکه ندونی کاری که میکنی درسته یا نه ، عذابه ، عذاب.
همیشه فکر می کردم تحمل دوری و دلتنگی برای اونی که میره آسون تره تا اونی که می مونه، ، اما این بار اینجور نبود.شاید چون آغاز این
راه ،شروع یه دوری عمیق بود و هست و من اینو میدونستم و حس میکردم.
چقدر دلم میخواست شعر سفر ونخوونم ، میدونستم اگه برم هوای چشمام تا پایان راه بارونیه .
اما راهی جز این راه نموند!!!
سفر منو با خود بُرد.