سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 89 بهمن 1 , ساعت 9:34 عصر

دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تو را کرده است . خودکارم را از ابر پر میکنم و برایت

از باران مینویسم . به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم . دوباره میخواهم

به سوی تو بیایم . تو را کجا میتوان دید؟ در آواز شباویزهای عاشق؟ در چشمان یک

آهوی مضطرب؟ در شاخه های یک مرجان قرمز؟ در سلام دختر بچه ای که تازه نام تو را یاد

گرفته است؟ ای کاش میتوانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت

آواز بخوانم . کاش میتوانستم همیشه از تو بنویسم . میترسم روزی نتوانم بنویسم و

دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند! میترسم نتوانم بنویسم و

کسی ادامه سرود قلبم را نشنود . میترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی

محض بمیرد . و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود . دوباره شب دوباره طپش این دل

بی قرارم . دوباره سایه حرفهای تو که روی دیوار روبرو می افتد . دلم میخواهد همه

دیوارها پنجره شوند. . . دوباره شب دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با تمام ابرهای

عالم پر نمیشود . دوباره شب دوباره یاد تو که این دل بیقرار را بیدار نگه داشته است.

دوباره شب دوباره تنهایی دوباره سکوت

دوباره من و یک دنیا خاطره . . .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ