سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 بهمن 30 , ساعت 10:45 صبح

آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است    

 

وقتی دیروز باران     بارید

    آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم


آن مرد با نان آمد    


یادم     آمد که دیگر پدرم در باران


با نانی در دست


و لبخند بر لب


نخواهد     آمد


دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش


با زمین و تنهائیش


با خورشید     و نبودنش


به یاد پدر سخت گریستم


پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر     میداشت


پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست


خاطر خاطره ها رخ بنمود


زندگی چرخش یک خاطره است


خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد


پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود


و زمین منتظر …..


زندگی چرخش ایام و گذار من و توست


و کسی گفت به من:


آب را گل نکنید


پدرم در خاک است


زندگی می‌گذرد


کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم


و زمین کوچک نیست


دل ما تنگ و نفس سنگین است


کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است


خاطر خاطره‌ها را نبریدش از یاد


زندگی می‌گذرد


کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم



لیست کل یادداشت های این وبلاگ