شنبه 89 بهمن 30 , ساعت 10:52 صبح
خاکم به سر شده است که بی بال و پر شدم
ای دل تو هم بنال که از اشک، تر شدم
دیروز زنده بودم و امروز مردهام
نقشی به روی تابلوی پشت در شدم
بالای یک مغازه که امید میفروخت
یک خانه داشتم که زآن دربهدر شدم
این مرثیهست بهر دلم میسرایمش
من قهرمان قصهی پر دردسر شدم
با قدرت تمام، چه آهی کشید دل
آن لحظهای که از خبری باخبر شدم
با این همه نشانه، دو دل ماندهام هنوز
باور نمیکنم که دگر بی پدر شدم...
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [یک نظر]