سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 اسفند 23 , ساعت 9:55 عصر

برو ای روح من آزرده از تو ترک کن مارا    
که من در باغ تنهایی
ببویم عطر گل های رهایی را
برو ای ناشناس اشنای من
که در چشمت ندیدم آفتاب آشنایی را
تویی از دودمان من
ولی دود از دماغ من برآوردی
به چشمم تیره کردی روزهای روشنایی را
 
من از آغاز میلاد تو همراهت سفر کردم
 
پس از یک عمر دانستم
سفر با مردم نامرد دشوارست
سفر با همره نامهربان تلخست
برو ای بد سفر ای مرد ناهماهنگ
که میگویم مبارکباد بر خود این جدایی را
تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار
من از سوی دگر در سنگلاخ عمر می پویم
که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را
جدا شد راه ما از یکدیگر اما
منم با کوله بار دوره ی پیری
تو در شور جوانی ها سبکبال و سبکباری
تو را صد راه در پیشست
ولی من می روم با خستگی راه نهایی را
برو ای بدترین همراه
تو را نفرین نخواهم کرد
سفر خوش خیر همراهت
دعایت می کنم با حال دلتنگی
که یابی معبد ی مقصود و فردای طلایی را
نمی دانی نمی دانی
که جای اشک خون در پرده های چشم خود دارم
اگر در این سفر خار بلا پای مرا آزرد
سخن های تو هم تیری شد و بر جان من بنشست
بود مشکل که از خاطر برم این بی صفایی را
رفیق نیمراه من
سفر خوش خیر همراهت
تو قدر من ندانستی
درون آب ماهی قدر دریا را کجا داند
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ