شنبه 90 مرداد 22 , ساعت 1:0 صبح
این گره بسته و راه نفسی نیست که نیست
قلب دل مرده ی ما را هوسی نیست که نیست
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
فکر اندوه زدودن ز کسی نیست که نیست ؟
نکند خواب و خیالی پر خالی بوده ست
و کلیدی پی قفل و قفسی نیست که نیست !
صحبت از قول و قراریست که بر حق بستیم
و خدا در پی اجبار کسی نیست که نیست !
شاید از حد نگذشته ست گناه و غم و درد !
ز چه از عرش صدای جرسی نیست که نیست ؟
شاید از قهر خداوند خبر نیست هنوز
نتوان گفت که فریادرسی نیست که نیست
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]