چهارشنبه 94 آبان 13 , ساعت 3:18 عصر
خلوت که می کنیم،
من و خیالت را می گویم،
برایش از روزانه هایم می گویم، او برایم از آمدنت.
من برایش از آرزوهایم می گویم، او برایم از آمدنت.
می خندم به اینهمه یکدندگی، می خندد به آشفتگی هایم.
هر شب کارمان همین شده؛
خیالت عجیب در این حوالی هوایت را دارد!
(عادل دانتیسم)
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]