دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
و در پاسخ به این تردید
و در حالی که لبها بی صدا بودند
تنم با حالتی واضحتر از هر جمله پاسخ داد:
« آری ... دوستت می دارم! »
و من با جنبش شهوانی خون در رگم ، آنروز
پیام بوسه ها را درک می کردم
و آیا « دوستت می دارم؟ »
همین احساس را در خویش می گنجاند؟!
- یقیناً پاسخش منفی است
که سهم کوچکی از حس من نسبت به تو در « دوستت دارم » بود
و « خواهم داشت » شاید بیشتر ... شاید ! »
و تا امروزکلامی نیست کز تندیس این حس پرده بردارد!
و شاید... « بی تو نتوان بود » ... شاید این سخن بهترین باشد. –
و اینک در فرود شعر « دلتنگم برایت » جمله ای زیباست.
هنوز از گرمی آغوش تو سرشارِ سرشارم
وگرچه بوی تو روی تنم مانده است
و گرچه در سکوت کوچه می بینم تو را ، آرام در رفتن