ای رفته از برم به دیاران دور دست ! | |
ای رفته از برم به دیاران دور دست ! با هر نگین ِاشک ? بچشم ترِ منی هر جا که عشق هست و صفاهست و بوسه هست ـ در خاطر منی . آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب ـ چون نشئه ی شراب ? دَوَد در میان پوست یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان ـ دل میبرد ببانگ خوش آهنگ : دوست ? دوست ـ در باور منی در خاطر منی .
هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام در گوش من صدای تو گوید که : نوش ? نوش اشکم دَوَد بچهره و لب مینهم به جام ـ شاید روم ز هوش باور نمیکنی که بگویم حکایتی : آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم ـ ... در ساغر منی ....... در خاطر منی . برگرد ? ای پرندهء رنجیده ? بازگرد باز آ که خلوت دل من آشیان توست در راه ? در گذر ـ در خانه ? در اطاق ـ هر سو نشان توست . با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز پنداشتی که نور تو خاموش میشود ؟ پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مُرد ؟ وآن عشق پایدار ? فراموش میشود ؟ نه ? ای امید من ! دیوانه ی تو ام افسونگر منی هر جا به هر زمان ـ در خاطر منی . |
یکشنبه 87 آذر 17 , ساعت 10:7 صبح
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]