یکشنبه 88 فروردین 16 , ساعت 10:30 صبح
ای آفتاب ِ به شب مبتلا ، خدا حافظ
غریب واژه دیر آشنا ،خدا حافظ
به قله ات نرسانید بخت کوتاهم
بلند پایهء بالا بلا ،خدا حافظ
تو ابتدای خوش ماجرای من بودی
ای انتهای بدِ ماجرا ،خدا حافظ
به بسترت نرسیدند کوزه های عطش
سرابِ تفتهء چشمه نما ، خدا حافظ
« میان ماندن و رفتن درنگ می کُشَدَم »
بگو سلام بگویم - و یا خدا حافظ -
اگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا !!
ولی برای همیشه تو را ، خدا حافظ
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]