سه شنبه 88 فروردین 18 , ساعت 12:36 عصر
قطره قطره اگرچه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
رنگ سال گذشته را دارد
همه لحظه های امسالم
365 حسرت را
همچنان می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی
که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید
مژده تازه تو تکراریست
یک نفر از غبار آمد و زد
زخمهای همیشه بر بالم
باز در جمع تازه اضداد
حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی دانم از چه می خندم
هم نمی دانم از چه می نالم
راستی در هوای شرجی هم
دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم
جز اینکه خوشحالم
دوستانی عمیق آمدند
چهره هایی که غرقشان شده ام
میوه های رسیده ای که هنوز
من به باغ کمالشان کالم
چندیست شعرهایم را
جز برای خودم نمی خوانم
شاید از بس صدایشان زده ام
دوست دارند دوستان لالم ....
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]