سه شنبه 88 فروردین 18 , ساعت 4:14 عصر
عجیب نیست!
از تمام دردهای این حوالی ام
گریز می زنم
به سوی آسمان
من هوایی ام میان مرگ و....
زیستن.
چند کلمه آن طرف تر
نعش شاعری به روی شعرهای مرتعش
که ریز ریز لحظه می شود
اگر برای واژه های خسته اش
زمان تلنگری شود!
وباز ماجرا ....
نعش شاعری است مرتعش
که سطر های دفترش پر از صداست
و کوچه های خلوتش پر از شلوغ
وباز ماجراست
مرتعش ...
نه جراتی برای شب شدن
نه اشتیاق پر زدن میان باد
و باز....
انتهاست.
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]