سه شنبه 88 مهر 28 , ساعت 3:7 عصر
عاشقی کن<\/h3>
حال من دست خودم نیس
یه جا آرووم نمی گیرم
دلم از کسی گرفته
که می خوام براش بمیرم
این روزا بد جوری ساکت
این روزا بد جوری سنگم
همه زندگیمو باختم
پای روزای قشنگم
شب و روز کنار من بود
مث سایه ، نازنینی
تو بگو چه حالی داری
وقتی سایه تو نبینی
مث آینه روبرومه
حس بی تو بودن من
دارم از دست تو می رم
عاشقی کن منو نشکن
پای دنیای تو موندم
من عاشق من آدم
تا صدات بلرزه آخر
تا دلت بگیره کم کم
آخرین ترانه هامو
می خونم با چشمای خیس
عاشقی کن منو نشکن
حال من دست خودم نیس
عبدالجبار کاکائی
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]