یکشنبه 88 بهمن 11 , ساعت 10:16 عصر
وقتی
دل از نبود تو دلگیر می شود
بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود
زل
می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک
انگار پای عقربه زنجیر می شود
اشکم
به روی نامه و پاکت نمی چکد
گویی کویر دیده و تبخیر می شود
در
لابه لای لرزش حیران سایه ها
بد جور رنگ فاصله تفسیر می شود
من
اشک می شوم و تو هم آه می شوی
با اشک و آه خانه نفس گیر می شود
در
عصر پول و صنعت پر ادعای شهر
ابراز عشق باعث تحقیر می شود
در
امتداد جاده ی بی رحم زندگی
عاشق کشی چو درد فراگیر می شود
ای
بی خبر- از این شب پر التهاب من
وقتی که مرگ یک شبه تدبیر می شود
من
می روم و زیر لحد خاک می خورم
بی شک برای بوسه کمی دیر می شود
سید
مهدی نژادهاشمی ( م-شوریده )
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]