سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 88 بهمن 17 , ساعت 12:36 عصر

من به دنبال نگاهی تازه در اعماق شهر

در به در ، در ظهر داغ و پر شرر

با نگاه ناشناسی دیده در هم کرده ام

او نگاهش آشناست

لحن حرفش با نوایی آشناست

با نگاه و لحن وحشتناک و سردش

جای پایی از صداقت

روی اشعارم زده است

من تمامِ ناز و او

با تمام حرف هایش صد نیاز

باز هم در چشم قدرت های مردی

دیده می دوزم به ناز

باز هم با عشوه هایی زیرکانه

در پی تسخیر یک مرد آمدم

از وجود تشنه من

او چه می خواهد ؟

نمی دانم ولی خود با همه دلدادگی ها

با تمام سادگی ها

از وجودش چند روزی صادقانه

یک حضور پاک می خواهم از او

آه ، باز هم یکبارِ دیگر

فرد دیگر

مثل یک ناخوانده مهمان

در میان چشمهایم پا گرفته

باز هم می گویم او

میهمان تازه ای است

چند روزی ساکن است

بعد روزی چند ، با سرزندگی

از سرای قلب من بیرون رَوَد

می رود تا در کنار زندگان

زندگانی سر کند

آه ، شاید روزگاری

یاد چشمانم برایش ، یاد ایّام جوانی

با نگاهی پُر ز ناز و پُر هیاهو

زنده گردد ، جان بگیرد

عطر دستانم میان دستهایش

شورِ یک دلدادگی را جان بگیرد

آری ، آری روزِ تلخی است

روزِ تلخی که زِ قلبم می رود

چاره ای دیگر ندارم

میهمان است و دو چشمی منتظر

خیره بر پاهای اوست

تا که از راه درازی سر رسد

سر به روی دامن گرمش نهد

خستگی های جوانی را

میان چشمهایش سر کند

او و آن چشمان خسته

بر رهِ دور و نگاه منتظر

از کنارم چون گذارِ باد

هجرت می کنند

وه ، چه شیرین است او را

یارِ قلب دیگری دیدن

از همین لحظه خدایا

از برایش لحظه هایی شاد را

آرزو با قلب مفتون می کنم

طلیعه نوروزی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ