سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 88 بهمن 18 , ساعت 10:34 صبح
تن تبدار تو و . . .
 

تن تبدار تو و دست زمستانی من

غصه ها باز رسیدند به مهمانی من



گره افتاد به پیشانیت از درد و ببین

گره از بغض نشسته ست به پیشانی من



طاقتم نیست که بینم غم و رنجوری تو

لحظه ای بیش نمانده ست به ویرانی من



عرق از ضعف نشیند به تن بیمارت

قطره به قطره فزاید به پریشانی من



تا نفس های تو آرام شود ، تا خود صبح

نزند پلک دو چشم تر و بارانی من


* * *

صبح و گلخنده ی تو ؛ آه ، خدایا شکرت !

خوب حال تو و این مصرع پایانی من


لیست کل یادداشت های این وبلاگ