سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 88 بهمن 20 , ساعت 3:8 عصر

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی.. اما نمی دانم

بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب..

ها... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب..

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب های جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ