پنج شنبه 88 بهمن 29 , ساعت 8:5 عصر
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورت گری را نبود این چنینی
پری زاد عشق و مهاسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظهء ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یانه
هنوز شور عشق و به سر داری یا نه
هنوزم اگه تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری
تقدیم به بهترینم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]