سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 88 اسفند 1 , ساعت 3:11 عصر

وقتی دستانم از اعتماد تهی است
چه فرقی می کند
که بگویم
اینجا زمستان است یا بهار .
اینجا سرد است
از تکرار ِ نبودن اعتماد .
وقتی گوشهایم ایمان نمی اورند به کلام
بیهوده ، برایم واژه های دلفریب میچینی
من از گور بی اعتمادی برخاسته ام
دشتهای اعتماد در سیلاب دروغ و خیانت
مرده اند .
وقتی نگاهم لبریز ِ وحشت می شود
از نگاهت ، می دزدمشان ...
نگاهم که می کنی ،
فرهنگ لغات میشود یک کلمه "عبث " .
اینجا تداوم خالی بودن از اعتماد است .
سرد است .

باور کن.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ