شنبه 88 اسفند 1 , ساعت 3:35 عصر
من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمانِ خودم می بندم
من صبورم اما...
چِقَدَر با همه ی عاشقیم ، محزونم!
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تنگ غروب
و چراغی که تورا از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما...
آه این بغض گران ، صبر چه می داند چیست؟!!!!!
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]