سه شنبه 88 اسفند 4 , ساعت 10:1 صبح
توی بهت چشم من ، درد ناباوریه
فصل سرد عشق ما، رنگ خاکستریه
دردی که من میکشم ، اگه کوهم میکشید
ذره ذره میتکید ، قطره قطره میچکید
میتونست با دست تو، بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام ، ظهر تابستون بشه
قصه ی یقین عشق ، توی دفترم بودی
توی آیینه ی شعر ، شکل باورم بودی
من از خوش باوریهام ، به ویرونی رسیدم
تو را یک لحظه نزدیک ،یه لحظه دور میدیدم
از تب ناباوری ، گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه ، چکه چکه آب شدن
دروغ آخرینی ، که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو ، به ویرونی رسیدم
از تب ناباوری ، گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه که ، چکه چکه آب شدن
اردلان سرفراز
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]