چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 11:11 صبح
نگاهت را مگیر از من
نگاهم می کنی نم نم
سراپای وجودم را
به آب عشق می شویی
و می گویی به من رازی
که این مدت زچشمانت نفهمیدم
نگاهم می کنی
چشمت ، به مویم می کشد دستی
تو از نسل کدامین نرگس مستی
که جز مستان کسی تعبیر خوابت را نمی داند
مشو دلگیر اگر گاهی سراغت را نمی گیرم
خیالم راحت عشق زلال توست
نباشم یا که باشم پیش چشمانت
دلم مست خیال توست
مال توست
نگاهم کن
نگاهت را مگیر از من
نگاهم کن که چشمانت
مرا حکم نفس دارد
اگر باور نمی داری
نگاهت را بگیر از من
و مرگ آرزوهای
نه چندان دور این دل را
تماشا کن...
تقدیم به عزیزی که با ایمیلاش و نظراتش درباره وبلاگ و مطالب اون، منو به خوبی راهنماست.
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]