به تو می اندیشم
به نرسیدن
به سوختن و ساختن
به تهاجم عشق
به قلب پاره پاره من
به تو که نیستی
به دلم که چگونه تنها با سکوت و تنهائی همخانه شده است.
به تو که بی بهانه رفتی ، به نهالی که کاشتی و جان گرفت اما بدون حضور تو .
به خودم ، به غمم ، به لحظه های تلخ بی تو بودن و گریستن.
به شبهای سرد و تاریکم که فقط با تو ، با تو، با تو
گرم خواهد شد و روشن.
برگرد ، برگرد و این غبار تنهائی را از چهره ام ،از دلم و از زوایای ریز زندگیم بزدای .
تنها تو میتوانی !
تنها از تو بر میآید مرا دوباره جانی بخشی و شوری و نشاطی.