دوشنبه 88 اسفند 10 , ساعت 11:25 صبح
کاش روزی تو بیایی و ببینی که چسان ، بی تو اندوه به من چیره شده
و نگاهم به ره است و به امید به در کوفتنت ، رو به در خیره شده
کاش روزی تو بیایی و ببینی که دلم ، بی تو از خنده و گل بیزار است
و نگاهم چه غریب ،از غروب خورشید تا پگاه سحری بیدار است
کاش روزی تو بیایی و ببینی ، بی تو من تنهایم
بی کس و سرگردان در میان همهء همهمه ها ، تنهایم
کاش روزی تو بیایی و ببینی ، یاد تو ، درد مرا تسکین است
و خدا داند و من ، که صدای قدمت، طپش قلب مرا تضمین است!!!
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]