سه شنبه 88 اسفند 11 , ساعت 12:48 صبح
روز دیگری گذشت بازهم نیامدی
باز بر غرور من زخم تازه ای زدی
خسته وشکسته دل، در هجوم سایه ها
باز بغض من شکست ، درشب گلایه ها
آه ای همیشه دور! برده ای مرا ز یاد
هیچ عشق دیگری چو تو بی وفا مباد
درپی نگاه توست چشم دوره گرد من
شعله می کشد عطش از نگاه سرد من
قلب کوچکم هنوز چشم انتظار توست
گرچه بی وفا شدی ، باز بی قرار توست
می رسد دوباره شب تا که بشکند مرا
بی تو تا سپیده دم ، می رسم به انتها
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]