چهارشنبه 88 اسفند 12 , ساعت 11:53 عصر
در کویر نگاهت
سرابی است که مرا
تشنه ی امیدوار میکند
در بودن تصویری از تو
و آمدنم به سویت را
دردی از انتظار
در لحظه ها دارد
در کویر نگاهت
آتشی از فراق را
در لحظه های بیقراری
به خرمن عشق می کشد
و عاشقی سوخته
در مرگ اندیشه ی خویش
در کویر نگاهت
پرنده ی آرزو آشیان سوخته
و جوجه های امید را
بر زمین گرمت
تشنه از دست خواهد داد
پرنده تا نگاهی دیگر
چگونه آشیان بسازد ؟!
در کویر نگاهت
لب های بیقرار خشکیده اند
و دره های زخم
در سقوط یک عشق
وسرخی چشمان
در غروبی از رفتن
درد فراق را تصویری است
که همیشه همدم تنهایی است . . .
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]