پنج شنبه 88 اسفند 13 , ساعت 3:49 عصر
عشق معجون غریبی است. همان قدر که می تواند کشنده باشد، قادر است اکسیر زندگی هم باشد و همان قدر که زجر مردن از عشق، نفس بر و خردکننده است خون گرمی که از آن توی رگ های آدم جاری می شود، زندگی دوباره ای است که جوان و پیر نمی شناسد و قلب آدم را، در هر سنی، ناخودآگاه در برابر خداوندی که خالق عشق است، خاضع می کند و شاکر.
خدایی که در چشم به هم زدنی می تواند بدبختی ها را خوشبختی کند و زندگی ها را زیر و رو.
ارزش وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برسد
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]