یکی بود یکی نبود،زیر گنبد کبود
تو شدی قصهء عشق، وقتی عاشقی نبود
تو سرآغاز منی از همیشه تا هنوز
تو سرآغاز منی،مثه خورشید واسه روز
واسه حرفای کتاب تویی معنای جدید
واسه پرواز خیال،تو کبوتر سپید
تو مثل حادثهء شب دلسپردنی
تو همون قصهء یک نگاه و عاشق شدنی
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد.،طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد می آورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند.
و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو میگیرد.
دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است.دلم برای چشمهای دریایی تو تنگ شده است.برای امواج بی محابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.
آخر مگر نمیدانی قحطی آمده است؟قحطی خورشیدو ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم،نکند آسمانت بی ستاره بماند.اگر شبی خوابت نبرد،لا اقل ستاره ای باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است.
میبینی! دوباره بیقرار شده ام.گیج شده ام.تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانه ام ببخش.
دوستت دارم نازنینم.دوباره این دل دیوانه برای دیدن تو دلتنگ شده است.