چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی؟
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی؟
بهار من گذشته شاید
شکوفه ی جمال تو، شکفتـــــــه در خیال من
چرا نمی کنی نظر، به زردی جمـــــــــال من؟
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت، نشانه ی من
تویی که پا نمی نهی به خانه ی من
چه بهتر آنکه نشنوی ترانه ی من
نه قاصدی که از من آرد، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد، گهی بــــــــرای من پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی، به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا ترا از من نگیرد، ندیـــدم از تو گرچه خیری!!!
به یاد عمر رفته گریم، کنون که شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید
خدا تو را ازمن نگیرد ، ندیدم از تو گرچه خیری