سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 89 فروردین 5 , ساعت 12:55 عصر

محکوم به فراموشیند

جنگل

و

کوه

و

دریا

عاشق که باشی

از پشت تمام پنجرهای دنیا پیداست

چشمهایت را باز کن

دارم قراری را که نداشتیم مینویسم

 بی تفاوت کنار من بنشین،بی تفاوت تر از همیشه بخواب

چشمهای مرا ندیده بگیر،بگذر از آبی تن مهتاب

توی این پوچی مکرر محض،بی تو با هرچه هست درگیرم

هستی وفکر می کنم تنهام،هی تو را رنج می کشم

بی تاب

بن بست را قدم می زنم

بی تو

به جایی نمیرسد

جاده

سمت من زوزه می کشد درباد،دست های عجیب منتشرت

دست وپا میزنم که بگریزم،هی فرو می کشد مرا

 مرداب

عشقهای کهنه آزارت می دهد

ومن

هرچه زیباتر میشوم

غمگین ترم

در خودم غرق میشوم/ازتو/میگریزم/به سمت من/که تویی

خالیم از من وپرم از تو،هی مرا چرخ میزند گرداب

من عاشقم

حالا چه فرق می کند

زاینده رود از چشمهایت جاریست

یا

 تالاب انزلی را به گند کشیده ای

مرغهای حریص چشمانت گیج در خود تپیدن بستر

ماهی قلب کوچکم خیس وحشی دردهای این تالاب را

فرض کن

توی همیبن سطرها

آتش گرفته ای

وهیچ آبی آرامت نمی کند

داغم از هرچه شعر می سوزم،داغم از هرچه عشق لبریزم

غزل آتش گرفته جاری کن روی این لحظه های مبهم آب

خاموشی سهم دستانی است

 که نمی نویسند

 تورا

بغض پنهان پر ده ها سرشار،تو وآرامش پس از طوفان

من وسیگار رخوت انگیزی که تو را میکند به من پرتاب

......

..........................

...........

از خودم پرت میشوم/خالیست/وحشی چشمهایت از لذت

بی تفاوت کنار من بنشین،بی تفاوت تر از همیشه

بخواب

آسمان یا قفس

فرقی نمیکند

پرواز را که جا گذاشته باشی

دلتنگی.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ