پنج شنبه 89 فروردین 5 , ساعت 1:34 عصر
...ومحو میشوی از عکسهای من با درد
اگر چه دیر شده سمت شعر من برگرد
به سمت این تلفن بوق خسته ی اشغال
به سمت سردی یک عشق، میوه هایی کال
که می رسند...به دست تو...دستهایم را
گره بزن به خودت ، به تمام این دنیاـ
متنـی گیج و درهم « ای کاش عاشقم باشی»
و رقص خط خطی زن درون نقاشی
و عشق چیز غریبی که باز در من مُرد
تو خواستی برود زن و قبل رفتن مُرد
تو خواستی به خودت شک کنی ،به من ،به خدا
و پاک می شوی از شعرهای من حالا
درست با هیجانات مثل آمدنت
مرا ببخش عزیزم... به گرمی بدنت
به رختخواب غزلهای داغ خیس از تب
مرا ببوس عزیزم،مرا...همین امشب
به فکر گرمی یک دست تازه افتادم
و توی تخت شبیه جنازه افتادم
...وغلت زد به خودش پشت کرد گریه کنان
و خواب دید تو را زن میان یک فنجان
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]