پنج شنبه 89 فروردین 5 , ساعت 3:23 عصر
باز هم از زندگی سیرم
از هوای خانه دلگیرم
از پدر ، از مادرم ، از خود
در محیط بسته ای گیرم
دور افکارم گره خوردم
پیله می سازم و می میرم
هر شب از تکرار مشتی درد
خورده بر دندان دل، پیرم
او که از آغوش من رفته
پس چرا خندان و درگیرم
شاید از آزار جفتی چشم
این چنین در غل و زنجیرم
شاید از عاشق شدن هایم
مثل شب همرنگ، با قیرم
من فقط می خوانم از ذهنم
شوق یاری برده تدبیرم
شاید این تنهایی ام ، شاید
بوده تنها فال و تدبیرم
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]