جمعه 89 فروردین 6 , ساعت 9:33 عصر
چه تلخ می گذرند لحظه ها
آسان می میرند ثانیه ها برای تولد دیگر ثانیه ای
من آرام می گذرم در هر ثانیه بر سایه های غم
اینجا مرگ ِ زمان ، حادثه ای آشنا نیست
زندگی چُنان سیگاری می سوزد و می میرد با هر گام
در گذر از ثانیه ها جز خویش به هیچ نمی اندیشم
عمر را چه آسان می فروشیم ما
می بینیم غریبانه
می خندیم خود فریبانه !!!
عاشقی را نیز از کف داده ایم چه آسان !
نفسها را روزی می شمردیم ، اینک روزها را هم گم کرده ایم
تو را من ،میان این همه آشفتگی پیدا کرده بودم
توئی که از جنس عشق ، آموختی ام پرواز را
نگو باورهایم را سپرده ای به فراموشی
گرفتارم مکن میان بازی واژه ها
من با عشق اعتماد را آموختم
اعتمادم را به عشق رها کردم تا پرواز
اینک همه را خاطره میکنی در کتاب ، گوشه فراموشی اتاق؟
گرفتارم مکن میان خیل عظیم واژه ها
تنهایم!
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]