شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:22 عصر
شادی و غم
شادی عجیب نیست که با غم یکی شده است
وقتی که کار خنجر و مرهم یکی شده است
یک چشم سهم خنده و یک چشم نذر اشک
شاید دوباره عید و محرم یکی شده است
بر شاخ سبز آتش نارنج رسته، تا
باور کنی بهشت و جهنم یکی شده است
مثل دو خط که مرز تلاقی جدایی است
روز و شبم تولد و مرگم یکی شده است
فرقی میان حیله گرگ و شغال نیست
وقتی که چاه یوسف و رستم یکی شده است
تنها نه شوکران و شکرها نه عقل و عشق
در چشم من که عالم و آدم یکی شده است
عشق ای دوای فاصله درد است درد من
خوشحال از این مباش که دردم یکی شده است
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]