سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 9:5 صبح
خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که می دانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است .

خدایا یا مهر آنان را که در دلشان بر من محبتی نیست از دلم بیرون کن یا به من صبری ده که کسانی را که دوستم ندارم دوست داشته باشم .

خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم. حتی درد محکوم شدن به گناه های ناکرده ام را.

خدایا بر من ذره ای از رحمت بیکرانت را ببخش تا بتوانم آنانکه محبتم را تقدیمشان کردم و تحقیر شدم ، آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که درحقم ظلم کرده اند را ببخشم.

خداوندا دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال . یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتی خالی کن .

خدایا می دانم که نادانم به ذره ای از علم بیکرانت دانایم کن .

بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم .

خداوندا راه گم کرده ام ، هدایتم کن .

خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست .

خدایا شکّم را به باور ، باورم را به ایمان و ایمانم را به یقین مبدل فرما.

خداوندا با من چنان کن که در خور مقام پادشاهیت باشد نه در خور مقام پست دنیایی من .

یا رب نظر تو برنگردد......................
 


دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 9:0 صبح
 

اعتماد به خداوند

 

 

شهسواری به دوستش گفت:بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می­کند برویم. می­خواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی­کند.

دیگری گفت: موافقم. اما من برای ثابت کردن ایمان می­آیم.

وقتی به قله رسیدند شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند: سنگ­های اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید.

شهسوار اولی گفت: می­بینی؟ بعد از چنین سعودی او از ما می­خواهد که بار سنگین­تری را حمل کنیم! محال است که اطاعت کنم.

دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسیدند، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگ­هایی را که شهسوار مؤمن با خود آورده بود، روشن کرد.

آنها خالص­ترین الماسها بودند.

 

خیلی وقتها در زندگی ما خداوند برنامه­های بسیار عالی رو تدارک می­بینه که شاید ما خرابش می­کنیم.

برای رسیدن به اون هدایای عالی فقط نیاز به ایمان داریم.

 

 

هان مشو نومید چو واقف نه ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی­های پنهان غم مخــــــور

 

بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است، متبرک کسی است که علیرقم رویدادها قلب خود را به سوی خدا می­گیرد و می­گوید: به تو توکل می­کنم.

 

تصمیمات خداوند مرموزنداما همواره به نفع ما هستند. پائولوکوئلیو

 

منتظر نظراتتون در وبلاگم هستم


دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 8:57 صبح

 

 

ماریا خورسند، بانوی 49 ساله ایرانی، یکی از مدیران مشهور صنعت آی‌تی جهان است. هر چند ایرانی‌ها در میان مدیران رده‌بالای صنعت آی‌تی چندان کم‌شمار نیستند، اما خورسند یکی از بلندپایه‌ترین و در عین حال معدود زنان ایرانی فعال در این رشته است.
خورسند هفته گذشته به مدیرعاملی شرکت مشهور تولید سخت‌افزار دل (
Dell) در سوئد منصوب شد، اما این بانوی ایرانی پیش از این مناصب بالاتری در صنعت آی‌تی جهان را نیز در اختیار داشته است.
امروز دیگر همه با تکنولوژی بلوتوث آشنا هستند و کمتر گوشی تلفن همراهی در جهان ساخته می‌شود که به این تکنولوژی مجهز نباشد. حال حتماً تعجب می‌کنید اگر بشنوید که ماریا خورسند در زمان مدیریت خود در شرکت اریکسون سوئد، ریاست این پروژه انقلابی را بر عهده داشته است و در واقع مادر معنوی تکنولوژی بلوتوث محسوب می‌شود.
خورسند در پاسخ به این که چه چیزی باعث شد او به مدیریت پروژه بلوتوث برسد، می‌گوید: «کسی چیزی در این مورد به من نگفت، اما گمان می‌کنم بلندپروازی و اشتیاق من به دست و پنجه نرم کردن با مشکلات در این میان نقش داشته است.»
ماریا خورسند در سال 1957 (1336) در شهر ساری، مرکز استان مازندران ایران، متولد شده است. او در سال 1975 به لس‌آنجلس مهاجرت کرد و فوق‌لیسانس کامپیوتر خود را از دانشگاه فولرتون (
Fullerton) کالیفرنیا گرفت.
هر چند مادر ماریا میل داشت که فرزندانش پس از پایان تحصیل به ایران بازگردند، اما ماریا و خواهرش پس از پایان تحصیل تصمیم به ادامه زندگی در خارج از ایران گرفتند. با این حال ماریا هیچ‌گاه هویت ایرانی خود را انکار نکرده است، هر چند این مسئله در مقاطعی باعث ایجاد مانع بر سر راه پیشرفت شغلی او شده است. برای مثال ماریا در زمان اقامتش در آمریکا، هنگامی که برای مصاحبه به یکی از شرکت‌های طرف قرارداد وزارت دفاع آمریکا رفته بود، پس از آن که در فرم استخدامی ملیت خود را ایرانی ذکر کرد، به آرامی و بی سر و صدا از پروسه استخدام کنار گذاشته شد. (اِ اِ آخه چرا؟ احتمالا شرکت مزبور نمی دونسته ایرانیها چقدر باهوشند!!!)
خورسند همسر سوئدی خود را هنگام تحصیل در دانشگاه فولرتون ملاقات کرد و پس از ازدواج با او، در اواخر دهه 80 میلادی به سوئد مهاجرت کرد. او پیش از آن تجربه کار در چند شرکت نفتی و کامپیوتری آمریکایی چون شرکت نفتی یونیون کالیفرنیا و شرکت کامپیوتری یونیسیس را به تجربیات کاری خود اندوخته بود و همین مساله باعث شد پس از ورود به سوئد بتواند در کمپانی بزرگ اریکسون استخدام شود.
  


دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 8:49 صبح
 

         دست فروش

 

زمستان است وسرما خانمان سوز                 

 قیامت میکند بادی چه پرسوز

زنی در گوشه ای مانده ست لرزان                 

 چه میخواهد دراین سرمای سوزان؟

نگاهی میکنم روشن به سویش                   

  گرفته چادرش راروی مویش

کمی آنسوترش کفشیست پاره                     

 چه دردی را چنین کفشی ست چاره؟

نگاهش در نگاهم خیره مانده                      

  توگوئی فکر من را خوب خوانده

صدا سر میدهد مال فروش است                   

 صدایش مرده چون شمعی خموش است

عجب مادر! در این دنیای امروز                  

 چه داری می فروشی توی این سوز؟

مگر بیچاره تر از تو کسی هست                

 که محتاج است وپایش مانده بر دست؟

مگر ازخود نداری نان ومالی                     

 که اینجا اینچنین شوریده حالی؟

که راه رزق را روی تو بسته                     

 که اینجا مانده ای بیمار وخسته؟

نمیدانی مگر اینها که مد نیست  !                

  تو اصلا میشناسی جنس مد چیست؟

چه آدمها که بر روی زمینند                     

 که اینک زاهدان هم خوش نشینند!

نه عقلم بود ونه احساس وهوشم                

  که ناگه ناله اش آمد به گوشم

نگاهش سخت آتش زد تنم را                  

  قلم زد نقشه ی پیراهنم را

دروغین شادی ام را از دلم برد                

 دوباره قلب من خشکید و پژمرد

 

                                                                 

عمید مشایخی

                                                                   

 کرج زمستان 1368

 

 

 

 

 

 


دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 8:48 صبح

برای نگفتن

آنقدر

حرف دارم

که زبان حوصله ام

سر رفته است


و برای نوشتن نیز

آنقدر

که قلم

میان انگشتانم

به خواب میرود

 

عمیدرضا مشایخی


دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 8:44 صبح

 

 

اس ام اس مخصوص شب یلدا

 

============ =====

 

 

 

 

============ =====

 

چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم


مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم

از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما

تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم

------------ --------- ------

محفل آریائی تان طلائی .... دلهایتان دریائی

شادیهایتان یلدائی

 پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی . . .

------------ --------- ------

قیمت پماد سوختگی شب یلدا(چله)خیلی خیلی بالا میره.

اگه نگرفتی زود تر بخرش شاید هندوانه ای که گرفتی سفید در بیاد هااا

اون وقت لازمت میشه!!!

------------ --------- ------


بیا ای دل کمی وارونه گردیم ، برای هم بیا دیوونه گردیم ، شب یلدا شده نزدیک ای دوست

، برای هم بیا هندونه گردیم . شب یلدا مبارک

------------ --------- ------

میان دوستـــان افتاده ای تک / رخت هندونه ،زلفت عین پشمک!

برایت می زنم اینک پیامک / شب یلدای تو ای گــــــل! مبارک!

حتی طولانی ترین شب نیز به خورشید می رسد . . .

.----------- --------- -------
.
تو میری و من فقط نگاهت می کنم ، تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم ، بی تو یک عمر

فرصت برای گریستن دارم ، اما برای دیدن تو همین یک لحظه باقیست ،

تا یلدایی دیگر انتظارت را خواهم کشید . . .

------------ --------- ------

چند ساعت بیشتر به آخر پاییز نمونده، جوجه هاتو شمردی!؟

------------ --------- ------

توی سرمای این شب طولانی به فکر بی خانه مان هایی که چشم میزنند

زودتر صبح بشه هم هستی ؟

------------ --------- ------

شادیتون 100 شب یلدا دلتون قد یه دریا توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما

یلدا مبارک . . .

------------ --------- ------

روی گل شما به سرخی انار ، شب شما به شیرینی هندوانه ، خندتون مانند پسته و

عمرتون به بلندی یلدا . شب یلدا مبارک . . .

------------ --------- ------

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را

باید جشن گرفت

یلدایتان مبارک.

------------ --------- ------

ما منتظر صبح شب یلداییم

دستی به دعا تا فرج فرداییم

 . . .
------------ --------- ------


من دارم جمعه می رم، فکر نکنم دیگه همدیگر رو ببینیم... منو فراموش نکن و به خاطر تمام

 بدی هام منو ببخش...

از طرف پاییز - یلدا مبارک


------------ --------- ------
آماده باش

.

.

فردا روز بزرگیه روزی که منتظرش بودی

چشم همه به تو

خیلی روت حساب کردم فردا شمرده میشی

------------ --------- ------

تو خوشگلترین، خوشتیپ ترین و با کلاس ترین آدم روی زمین هستی

اینم هندونه شب یلدات! که زدمش زیر بغلت زود بدو  بذار ش تو یخچال تا خنک بشه!

------------ --------- ------

بین چگونه قناری ز شوق می لرزد

نترس از شب یلدا بهار آمدنی است

------------ --------- ------

اینم یه اس ام اس مخصوص شب یلدا. واسه افرادی که دوستشون داری بفرست میدونم

 خوشحال میشن. نگران هزینشم نباش یه شب که هزار شب نمیشه.

عمرتون صد شب یلدا

دلتون قدر یه دنیا

توی این شبهای سرما

یادتون همیشه با ما

دل خوش باشه نصیبت

غم بمونه واسه فردا

------------ --------- ------

حتی طولانی ترین شب نیز به خورشید می رسد . . .

------------ --------- ------

همهً شب های غم آبستن روز طرب است

یوسف روز ز چاه شب یلدا آید


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 11:30 صبح

هماهنگی

 

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن

منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن

شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن

معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
 

پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم

پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده

منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه

شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت

معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق

پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد

مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 11:28 صبح

خدایا چرا من؟  

 

درسی که آرتور اشی به دنیا داد

قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون (Arthur Ashe) آرتور اشی   به خاطر خون

آلوده ای که درجریان یک عمل جراحی درسال ????دریافت کرد به بیماری ایدز مبتلا شد

ودربسترمرگ افتاد او ازسراسر دنیا نامه هائی از طرفدارانش دریافت کرد.

یکی از طرفدارانش نوشته بود :  

چراخدا تورا برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟

آرتور در پاسخش نوشت :  

دردنیا  ?? میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند

 ?میلیون یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند

???هزارنفر تنیس رادرسطح حرفه ای یادمی گیرند

??هزارنفر پابه مسابقات ‏می گذارند ?هزارنفر سرشناس می شوند

?? نفربه مسابقات ویمبلدون راه پیدامی کنند

? نفربه نیمه نهائی می رسند و دونفر به فینال

وآن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم

هرگز نگفتم خدایا چرا من؟

وامروز هم که ازاین بیماری رنج می کشم هرگز نمی توانم بگویم خدایا چرا من؟


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 10:49 صبح

قضاوت مردم در مورد پولدارها و پول ندارها

 

اگر لباس تنگ و چروک و بیریخت بپوشن :

در مورد پولداره : ایول عجب لباسی معلوم نیست از کجا خریده .... اصل مارک داره  .... فکر کنم خودش از خارج خریده

در مورد بی پوله : عجب لباس جیغی .... احتمالا" بهش صدقه دادن شایدم دست دوم خریده

 

  

 اگر مد خفن مدل هچل هفتی بزنن

در مورد پولداره : اوه ببین چه تیپی زده ... از سیخای سرش معلومه ژلش ایستوریای اصل ایتالیاست ... فکر کنم تیریپی که زده همین دیروز انریکو زده ... اونجا هر چی شلوارت پاره تر باشه محبوبیت بیشتره ..

در مورد بی پوله : اه چه شپل ... فکر کنم با صابون دست و صورت سرش میشوره که انقدر سیخ واستاده ... تو خونشونم که سوزن نخ پیدا نمیشه یک کوک به این پاره پوره ایاش بزنه ...

  

اگر تند تند غذا بخوره :

در مورد پولداره : ببین چقدر گرفتاره که مجبوره انقدر تند غذا بخوره یا هواپیماش داره میپره یا جلسه مهمی داره 

بی پوله : اوووووو انگار از قحطی فرار کرده

   

اگر آروم و کم غذا بخوره :

پولداره : احتمالا" این غذا تو رژیم غذاییش نیست و باید آهسته بخوره که معدش نفهمه !!!!!!

بی پوله : اینو ببین فکر کنم تا حالا همچین غذایی ندیده بلد نیست بخوره ...

 

 

  اگر با جنس مخالف صحبت کنه :

پولداره : عجب روابط عمومی بالایی ... مرسی فرهنگ .... دختر و پسر براش یکیه .... آی اینطوری حال میکنم ......

بی پوله : این سیرابی رو ببین .. چه ذوقی میکنه طرف بهش پا داده ... ندیده دیگه ..

بپا نخوریش

 

 

 اگر درس بخونه :

پولداره : احسنت به این تدبیر و اندیشه .... این تو ایران نمیمونه ..... مطمئنم تو لیست فرار مغزهاست

بی پوله : خر خونیم اندازه داره دیگه .... انقدر میخونی آخرش چی ؟!! بپا عینکت نیفته ...

  

اگر درس نخونه :

پولداره : پول داره درس میخواد چیکار .... درس برا بچه بی پولا و بیکاراست

بی پوله :بد بخت  نون نخورده نمیتونه درس بخونه

  

در مورد خانوما >>> از نوع محجبه و چه بسا چادری

پولداره : آفرین به این تربیت صحیح  ... معلومه خالصانه مسلمونه ... این دختر نیست فرشتست که تو این جامعه خراب خودشو اینطوری میپوشونه

بی پوله : اوهوک .... چقد امل ... کی به تو نگاه میکنه حالا ؟!؟!؟

 

 

درمورد پسرهای جوون ››› مدل ابرو قشنگ و زیر ابرو گوگول

پولداره : بابا مایکل جکسون ... لئوناردو .... گاتوسو ... برم زیر ابروهای شیطونیتو

بی پوله : مرتیکه خجالت نمیکشه .... آرایش میکنی ؟! این روزا دیگه دختر پسرا از هم تشخیص داده نمیشوند ... وانگهی چی شده داداشمون .....

 

  ازدواج :

پولداره : یکی دو تا کمه ..... من جای این بودم اصلا" ازدواج نمیکردم ... این همه حور و پری دور و برش – بیخیال ازدواج .....

بی پوله : آخی حیوونی تا دیروز عنکبوت تو جیبش یکی بود حالا دو تا شد ( ضرب المثلی شد برا خودش !! )

 

  

 پیاده روی :

پولداره : زنده باد سلامتی و تناسب اندام .... هیچ چیزی از ورزش و مخصوصا" پیاده روی برای تندرستی انسان بهتر نیست حتی میگن اشتها رو هم زیاد میکنه .

بی پوله : کفشاشم مالی نیست که حالا بگیم پیاده بره ... قربونش برم که همیشه بلیت خط 11 رو داره .

  

 

تعویض ماشین :

پولداره : بابا تنوع .... آخرین مدل ...  سنت اگزوپری ... پارکینگ دیگه جا نداره

بی پوله : دبیا ... تا دیروز دنبال الاغ پدر بزرگش میدوید حالا واسه ما ماشین خریده

   

تعویض کار :

پول داره : شکمه پره ... چه این بشقاب چه اون بشقاب ....... پول تولید میکنه دیگه چه این کار چه اون کار ... میباره براش

بی پوله : فقط مونده بود این به یه جایی برسه ... از فردا جواب سلام ما رو هم نمیده

   

رانندگی :

پولداره : فکر کنم عادت به رانندگی نداره آخه همیشه راننده داشتن اما استیل فرمون گرفتنشو داشته باش ... انصافا" شوماخرم اینطوری فرمون نمیگیره

 بی پوله : عمو جون ترمز اون وسطیست ... الاغا رو کجا بستی ؟! گوسفندا رو چه کردی ؟!!؟

   


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:56 صبح

وقتی گریبان عدم

با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را

پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را

در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را

با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم

نه عقل بود ونه دلی

چیزی نمی دانم از این

دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم

شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و

عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو

نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این

دیوانگی و عاقلی ..............

 

 

دکتر افشین یداللهی


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ