سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:47 صبح

عشق یعنی ......

بی تو هر شب اشک من از دیده می بارد

     در سکوتی تلخ

             دست سردم

                  گرمی دست تو را احساس می دارد

 در حباب اشک

           دیدگانم لحظه دیدار می بیند

آتشین لبهایم

             از باغ لبانت بوسه می چیند

                      مژه بر هم می زنم ، افسوس

بار دیگر خواب می بینم

         بر حریر آرزوها

                       می نویسم :

                             عشق من برگرد

                        بی تو از دنیا گریزانم

         بی تو از اندوه می میرم

  ادمها که در ساحل نشسته شادوخندانید 

                                                     یک نفر در اب دارد می سپارد جان!!!


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:39 صبح

شعر بهار

من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام.


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:37 صبح

مادر

تــو هـــوای پاک خونه

دستای تو سایه بونه

توی قلب عاشق من

عشق تــو قـد جنونه

        ***

مادر ای معنی ایثار

تـو گــل باغ خدایی

تــوی روزگار غــربت

با غــم دل آشنایی

        ***

مادر اون چشــاتــو قربــون

هر چی عشقه تو چشاته

مـــهر تـــو تمـــوم نمیشه

آخـــه چشــمـــه حیــاته!

       ***

می نویسم از سر خط

مــادر ای معنی بــودن

می نویسم تا همیشه

تویــی لایــق ستـــودن

       ***

تقدیم به مادرم و همه مادرای خوب دنیا


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:36 صبح

زیباترین گل

چه زیبا می شوی وقتی که می گردی سرپا سبز
تو را من دوســت می دارم تو را ای سبز بالا سبز

تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز

دلم قد می کشـــــد تا آبشار صاف گیسویت
تو اما تشنه می خواهی مرا غرق تمنا سبز

به زیر اســـــمان چشــــم تو تا چند بنشــــینم
بگو پژمرده می خواهی مرا ای اسمان یا سبز

به هنگام عــبور از لحظه های آبی احساس
مرا پل می زند چشم تو از آبی ترین تا سبز

تو در چشم من آن زیـــباترین گـــل در بهارانی
به غیر از تو نمی بینم گلی در جمع گلها سبز

میان این همه گــــلهای رنــــگارنـــــگ باغ عشق
گل از چشم تو می چینم گل از چشم تو زیبا سبز

به شوق دیدنت سر می کشند از پشت پرچین ها
بــــهار آورترین گــــــلها هــــــمه محو تماشا سبز

فضــــــای دره از بــــوی بـــــهار آکنده می گردد
چون بر می داری آهسته قدم روی علفها سبز

بیا ای دختر دریا کــــــنار ســــــاحل چشمم
که دیدن دارد اینجا با تو چشم انداز دریا سبز

نه تنها عشق من احساس من یا شعر من شد سبز
که از لـــطف نــگاهت خـــــــاک هم گردیده حتا سبز


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:34 صبح

معروف ترین گوهرهای ایرانی مقیم در خارج کشور
ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیمErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم

-1پروفسور علی جوان در سال 1958 زمانی که کارمند آزمایشگاه بل بود، ایده قانون کلی لیزر گازرا مطرح نمود و در 1960 طرح خود را به مرحله باروری رساند. او در سال 1964 برای کارهایی که در زمینه لیزر گازها انجام داده بود مدال استوارت بالنتاین Stewart Ballintine را از انستیتو فرانکلین دریافت نمود و در سال 1966 مدال بنیاد فنی و جان هرتز و در سال 1975 مدال فردریک آیوز از انجمن اپتیکال و در سال 1993 مدال علمی جهانی آلبرت اینشتین را از انجمن World Cultural دریافت کرد

2-امید کردستانی معاون ارشد سایت google

3-
فرزاد ناظم مدیر فنی سایت yahoo

4-
حسین اسلامبلچی رئیس شرکت مخابرات آمریکا ATT

5-
ماریا خرسند رئیس شرکت اریکسون

6-
پروفسور بیژن داوری معاون ارشد شرکت IBM بزرگترین شرکت سخت افزار کامپیوتر در جهان

7-
خانم کریستینا امان پور رئیس بخش سی ان ان در آمریکا

8-
پروفسور محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا

9-
قاسم اسرار عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا

10-
خانم آزاده تبارزاده دانشمند ایستگاه فضایی ناسا

11-
پروفسور لطفی زاده استاد دانشگاه آمریکا و پدر منطق فوزی. کامپیوتر هوشمند و بنیانگذار نسل سوم کامپیوتر در جهان

12-
پروفسور مجید سمیعی رئیس جراحان مغز جهان در آلمان

13-
خانم فرح کریمی تنها زن ایرانی پارلمان هلند

14-
پییر امیدیار موسس و رئیس شرکت ebay بنیانگذار تجارت الکترونیک در جهان

 

 ایرانی بودن افتخار بزرگی است.


یکشنبه 87 آذر 24 , ساعت 9:32 صبح

عجب صبری خدا دارد!


اگر من جای او بودم؛
که در همسایه ی صدها گرسنه،

چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می دیدم یکی عریان و لرزان؛

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین؛
زمین و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها یکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،
آواره و دیوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؛
همین بهتر که او خود جایِ خود بنشسته و تابِ تماشایِ تمامِ زشتکاری هایِ این مخلوق را دارد!
وگرنه من به جایِ او چو بودم،
یک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل فرزانه می کردم؛
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!

معین کرمانشاهی


یکشنبه 87 آذر 17 , ساعت 12:3 عصر

برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم 
شبنم گل نگاه مرا باز شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی‏شود
 رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی‏شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی‏شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی‏شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی‏شود



یکشنبه 87 آذر 17 , ساعت 10:7 صبح

ای رفته از برم به دیاران دور دست !

ای رفته از برم به دیاران دور دست !                                                                   

با هر نگین ِاشک ? بچشم ترِ منی

هر جا که عشق هست و صفاهست و بوسه هست ـ

 در خاطر منی .

آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب ـ

چون نشئه ی شراب ? دَوَد در میان پوست

یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان ـ

دل میبرد ببانگ خوش آهنگ : دوست ? دوست ـ

در باور منی

در خاطر منی .

 

هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام        

  در گوش من صدای تو گوید که : نوش ? نوش 

  اشکم دَوَد بچهره و لب مینهم به جام ـ                       

 شاید روم ز هوش                                                 

باور نمیکنی که بگویم حکایتی :                              

آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم ـ ...  در ساغر منی ....... در خاطر منی . 

برگرد ? ای پرندهء رنجیده ? بازگرد 

باز آ که خلوت دل من آشیان توست

در راه ? در گذر ـ

در خانه ? در اطاق ـ

هر سو نشان توست .

 با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز    

پنداشتی که نور تو خاموش میشود ؟         

پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مُرد ؟         

وآن عشق پایدار ? فراموش میشود ؟       

نه ? ای امید من !                               

دیوانه ی تو ام                                  

افسونگر منی                                   

هر جا به هر زمان ـ                     

در خاطر منی .                  


یکشنبه 87 آذر 17 , ساعت 9:56 صبح
دلم پرسید از پروانه یک شب چرا عاشق شدن درد عجیبی ست؟
 

به روی گونه تابیدی‌ُ رفتی                   مرا با عشق سنجیدیُ رفتی

تمام هستیم نیلوفری بود                   تو هستی مرا چیدیُ رفتی

کنار انتظارت تا سحرگاه                     شبی هم پای پیچک ها نشستم

تو از راه آمدی با ناز و آنوقت                تمنّای مرا دیدیُ رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم            دل او هم برای قصه ام سوخت

غم انگیز است تو شیداییم را              به چشم خویش دیدی و رفتی

چه باید کرد این هم سرنوشتیست     ولی دل را به چشمت هدیه کردم

سر راهت که می رفتی تو آن را          به یک پروانه بخشیدیّ رفتی

صدایت کردم از ژرفای یک یاس             به لحن آبی و نمناک باران

نمی دانم شنیدی برنگشتی و یا این بارنشنیدیّ و رفتی

نسیم از جاده های دورآمد نگاهش کردمُ چیزی به من گفت

تو هم در انتظار یک بهانه از این رفتار رنجیدیُ رفتی

عجب دریای غمناکی ست این عشق ببین با سرنوشت من چها کرد

تو هم این رنجش خاکستری را میان یاد پیچیدیُ رفتی

تمام غصه هایم مثل باران فضای خاطرم را شستشو داد

و تو به احترام این تلاطم فقط یک لحظه باریدیُ رفتی

تمام غصه هایم مثل باران فضای خاطرم را شستشو داد

و تو به احترام این تلاطم فقط یک لحظه باریدیُ رفتی

دلم پرسید از پروانه یک شب چرا عاشق شدن درد عجیبی ست؟

و یادم هست تو یک بار این را ز یک دیوانه پرسیدیُ رفتی

تو را به جان گل سوگند دادم فقط یک شب نیازم را ببینی

ولی در پاسخ این خواهش من تو مثل غنچه خندیدیُ رفتی

دلم گلدانه شب بوهای رویاست پر است از اطلسی های نگاهت

تو مثل یک گل سرخ وفادار کنار خانه روییدیُ رفتی

تمام بغض هایم مثل یک رنج شکستُ قصه ام درکوچه پیچید

ولی تو از صدای این شکستن به جای غصه ترسیدیُ رفتی

غروب کوچه های بی قراری حضور روشنی از تو میخواست

تو یک آن آمدی این روشنی را به روی کوچه پاشیدیُ رفتی

کنار من نشستی تا سپیده ولی چشمای تو جای دگر بود

و من میدانم آن شب تا سحرگاه نگارت را پرستیدیّ و رفتی

نمیدانم چه میگویند گلها?خدا میداند و نیلوفر و عشق

به من گفتند گلها تا همیشه تو از این شهر کوچیدیّ و رفتی

جنون در امتداد کوچه ی عشق مرا تا آسمانها با خودش برد

و تو در آخرین بن بست این راه مرا دیوانه نامیدیّ و رفتی

شبی گفتی نداری دوست من را نمیدانی که من آن شب چه کردم

خوشا بر حال آن چشمی که آن را به زیبایی پسندیدیّ و رفتی

هوای آسمان دیده ابریست پر از تنهایی نمناک هجرت

تو تا بیراهه های بیقراری دل من را کشانیدیَّ و رفتی

کنار دیدگانت چشمه ای بود و من در پای چشمه تشنه ماندم

تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست ز آب چشمه نوشیدیّ و رفتی

پریشان کردی و شیدا نمودی تمام جاده های شعر من را

رها کردی شکستی خرد گشتم تو پایان مرا دیدی و رفتی


یکشنبه 87 آذر 17 , ساعت 9:54 صبح

در خاطر منی

امروز صبح اتفاقی عجیب و غیر منتظره منو به یاد دوستی قدیمی انداخت .دوستی که دیگر در کنارم نیست و بی پروا و رها خیلی زود دست از زندگی زمینی کشید و پرکشید به سوی آسمانها. چند سال پیش کتابی به من هدیه کرد و اول کتاب با خط زیبائی برام شعر    ای رفته از برم به دیاران دور دست را نوشته بود .شعر خیلی به دلم چسبید .بهش گفتم عجب شعر قشنگی ؟!!!خندید و گفت می دونستم خوشت میاد.

جوان بود و پر از شوق و هیجان .اما چه راحت دست از زندگی مادی شست و به فرشتگان پناه برد. افسوس که زود رفت .

روحش شاد .

امروز این اتفاق باعث شد یاد این شعر بیفتم و بذارمش تو وبلاگ .


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ