این چنین تند مرو ، تو مگر عمر منی که چنین می گذری ؟
لحظه ای باز بمان ، تو مگر روح منی که چنین دربدری؟
این تو بودی که سخن می گفتی
قصه عشق به من میگفتی
نگهت رخنه به ایمانم کرد
عشق تو بی سر و سامانم کرد
سوختم مات شدم لرزیدم
ای امان امان قاتلم بودیقاتل دل غافلم بودی
سرگردون بودم از راه اومدی
گمراهم کردی راهمو زدی
این چنین تند مرو ،تو مگر عمر منی که چنین می گذری ؟
لحظه ای باز بمان
من خرابِ تو دل آزار شدم
عاشق و خسته و بیمار شدم
تن من بود و نیازِ تن تو
مات و مبهوت گرفتار شدم
ای امان امان قاتلم بودی
قاتل دل غافلم بودی
ای امان امان قاتلم بودی
این چنین تند مرو ،تو مگر عمر منی که چنین می گذری ؟
لحظه ای باز بمان ،تو مگر روح منی که چنین دربدری؟
لحظه ای باز بمان
این تو بودی که سخن میگفتی
قصه عشق به من میگفتی
نگهت رخنه به ایمانم کرد
عشق تو بی سر و سامانم کرد
ای امان امان قاتلم بودی
قاتل دل غافلم بودی
سرگردون بودم از راه اومدی
گمراهم کردی راهمو زدی
گوش کن به ندای دلم
لحظه ها رو با تو بودن، در نگاه تو شکفتن، حس عشق رو در تو دیدن، مثل رویای تو خوابه
با تو رفتن با تو موندن، مثل قصه تو رو خوندن، تا همیشه تو رو خواستن، مثل تشنگیه آبه
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم
اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم
بی تو اما سر سپردن، بی تو و عشق تو بودن، تو غبار جاده موندن، بی تو خوب من محاله
بی تو حتی زنده بودن، بی هدف نفس کشیدن، تا ابد تو رو ندیدن، واسه من رنج و عذابه
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم
اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم
توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست
روی خاموشی لب هام جز تو اسم دیگه ای نیست
توی قلب من عزیزم هیچکسی جایی نداره
دل عاشقم بجز تو هیچکسی رو دوست نداره
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم
اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم
اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم
لحظه ها رو با تو بودن...
لحظه ها رو با تو بودن...
از اینجا میتونین دانلود کنین
حمید مصدق
ارزش انسان
از منظومه: سالهای صبوری
دشتهای آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست .
عاشقانه از تو گفتن
فصل آغاز سلامه
با تو بودن جون سپردن
خط پایان کلامه
بی تو بودن
حرف تلخه قصه ای که نا تمامه
عکس تو ،خورشید قلبم تا ابد توی نگامه
تو کدوم باغ خیالی
عطر شبنم رو تو داری
این همه نور و ستاره
واسه شب هدیه می یاری
ای تولد دوباره
ای حضور خوب و ساده
یه چراغ روشنی تو
تو عبور از شب و جاده
عاشقانه با تو باید
رفت به سوی صبح دیدار
لحظه ها رو جستجو کرد
تو رو دید در وقت دیدار
توای که همیشه هستی
چشمات می گه عاشق هستی
تو کلام خوب عشقی
دل به عشق من تو بستی
تــک درخـتی تـیـره بــخـتـم
کــه در ســکــوت صـــحــرا
فریاد من شکسته در گلویم
تک درختی بی پناهم
کــه دشــت آرزو هــا
گردید آخر مزار آرزویم
خشک و بی بارم پس سحرم کو
آن شــادابی آن بـرگ و بــرم کو
دور از یاران بـی توشــه و بـرگم
غم خانه محنت همسایه مرگم
بـر رخــســارم غـبــار غـم نشسـته
طوفان از من چه شاخه ها شکسته
چو نـهـال زهـرآلـوده هـمـه کـس از من بگریزد
نه کسی با من بنشیند نه کسی با من آمیـزد
گویم غم خود را با خـار بـیابان
در سینه نهفتم اسرار فراوان
من جزیره ام یه جزیره گوشه ای زخاک تیره
یه زمین بی نشونه که تو دست آب اسیره
رو تنم سبزینه ای نیست که تو قلبم پا بگیره
بی نصیب از یه ستاره که تو شبهام جا بگیره
باد و بارون همنشینم زخم تنهایی به سینه ام
وقت هر غروب دلگیر غم پناه آخرینم
من جدا از همه دنیا دست بی کسی به دستم
توی ساحل امیدم چشم به راه عشق نشسته ام
چشم به راه یه مسافر که رو خاکم پا بذاره
منو با قلب شکسته نره تنها جا بذاره
هر کی اومد یه دو روزی خستگی هاش رو بدر کرد
ساک سبز خاطرات رو بست و آهنگ سفر کرد
تا یه روز یه مرغ عاشق تن به دریای سفر زد
از حریم شب گذشت و به من غم زده سر زد
ای عاشقترین یار تو بمان در کنار من
قصه روزگار مرا خسته کرده است
ای داستان سرا تو بمان در کنار من
جفای این دیار مرا به ناکجا کشاند
ای انتهای صفا تو بمان در کنار من
در این ایام دلتنگی دلم تنگ است
ای یاد لحظه ها تو بمان در کنار من
امــــــــــــروز با تو بودن چه زیباست
ای آرامش دلم تو بمان در کنار من
صادقانه ترین عشقی که قلب همواره
در ژرفنای برافروخته خود حس کرده
هستی را با اهنگی پرشتاب
در رگها جاری می ساخت.
آمدنش امید هر روزه من بود
و جدائی از او رنج هر روزه ام
بخت که از شتاب گامهای او می کاست
راه را برجریان هستی در رگهایم بسته بود
در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن
سعادتی ناگفتنی است
پس بی پروا و مشتاق
آن را مقصد حیات خود گرفتم.