هر وقت دلم می گیره و از همه چیز و همه کس خسته می شم، هر وقت به تنگ میام از این همه رفتن و نرسیدن، هر وقت این دنیا برام عذاب می شه و سیر میشم ازش ، هر وقت دلم می خواد شروع کنم به شکوه و گلایه، هر وقت همه بدی های عالم صف می کشن جلوی چشمام، این شعر یا نمی دونم ترانه خیلی به دلم می شینه، یه کم آروم می شم انگاری، تقریبا همه جا هم این شعرو گذاشتم، از بس دوسش می دارم.
به نابودی کشوندیم تا بدونم
همه بود و نبود من تو بودی
بدونم هر چی باشم، بی تو هیچم
بدونم فرصت بودن تو بودی
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجی حرومه
پریشون چه چیزا که نبودم
دیگه می خوام پریشون تو باشم
تویی که زندگی و آبرومی
باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو می تونی کاری کنی که
دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم، تنهای تنهام
اگه دستم تو دست تو نباشه
تو همیشه هستی اما
این منم که از تو دورم
من که بی خورشید چشمات
مثل ماه سوت و کورم
نمی خوام وقتی تو هستی
آدم آدمکا شم
چرا عادتم تو باشی؟
می خوام عاشق تو باشم
تازه فهمیدم به جز تو
حرف هیچکی خوندنی نیست
آدما میان و می رن
هیچکی جز تو موندنی نیست
منو از خودم رها کن
تا دوباره جون بگیرم
خسته از این ،عقل ِ خسته
من می خوام جنون بگیرم
دکتر افشین یدالهی
نه، اشکاتو نگه دار، واسه غروب فردا نمی دانم امشب را چگونه تا صبح می گذرانم، بیدارم، بغض گلویم را گرفته، بی صدا گریه می کنم، هیچ اختیاری برا ی اشک هایم ندارم، آرام از گوشه چشمم به پایین می لغزند. نمی دانم چرا گریه می کنم؟ هنوز که چیزی نشده، بعد از مدتها دیدار زیباست و خاطره انگیز. گریه ات برای چه؟ نمیدانم. کاش فردا آغاز نشود و اگر آغاز می شود به پایان نرسد. کاش همه دنیا همین فردا باشد و دیگر هیچ. من که هرگاه رفتم نرسیدم، اینبار پیش از رفتن عزای نرسیدن را گرفته ام. اینبار هم نمی رسم، می دانم ولی این چیست که در وجودم من را دوباره رهسپار رفتن کرده است؟ می خواهم بنویسم آنچه را که در دل دارم ولی ذهنم سنگین است، سینه ام می سوزد و واژه ها هم مرا از خود محروم کرده اند. می خواستم برای خودم برای تو برای خدا بنویسم ولی نشد. خدایا همه چیزم را از تو دارم و با همه داشته ها و نداشته هایم عاشقانه دوستت دارم، هر چند عاشق خوبی برایت نبودم و هر چه روی پنهان کنی مرا سزاست ولی به اینکه اگر تو بخواهی همه چیز شدنیست ایمان دارم، پس تو بخواه. امیدم را ناامید نکن که چشمانم رو به آسمان تو دارد، تنهایم نگذار که یگانه پناهی برایم و جز تو هیچ کس نیست. به امید تو ای آخرین امید همه ناامیدان
رنگ سال گذشته را دارد، همه لحظه های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را، می کشم همچنان به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن، من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی، که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید، مژده تازه تو تکراریست
یک نفر از غبار آمد و زد، زخم های همیشه بر بالم
باز در جمع تازه اضداد، حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی دانم از چه می خندم، هم نمیدانم از چه می نالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی ست
به غریبی قسم، نمی دانم،چه بگویم جز این که خوشحالم
دوستانی عمیق آمده اند، چهره هایی که غرقشان شدم
میوه های رسیده ای که هنوز، من به باغ کمالشان کالم
آه.....چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم
شاید از بس صدایشان زده ام، دوست دارند دوستان لالم
محمدعلی بهمنی
بشنوید با صدای دلنشین پرویز پرستویی
اولین بار این شعر رو با صدای پرویز پرستویی شنیدم، از همون وقت عاشقش شدم و نشد که گوش بدم و اشک نریزم و باز این روزها ،همصدایش زمزمه می کنم و زیر لب برای خودم می خوانم تقدیم به همه دوستان عزیزم که اظهار لطف داشتن به من و با گذاشتن کامنت و تماس تلفنی جویای حالم شدن.حضور مهربون شما دلگرمم میکنه .
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ..........
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ،
صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم ...
سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است
در خیالات خودت قصر بسازی، سخت است
مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت
هی تو را باز نگیرند به بازی، سخت است
اینکه دنبال کنی سایه ی مجهولی را
تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است
گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست
گاه اثبات تو از راه ریاضی، سخت است
بی تو بودن سخت است سخت است سخت است
شاید تنهایی من در ظلمت شب بود
که این کلمه بی جان پر از روح را ساخت
شاید هم گریزی بود
بر هزار راز نهان
که بگوید راز تنهایی
و
سکوت را
و بگوید
چه رازیست در سوت و کور خانه
آری حال میدانم
سوت و کور یعنی چه
یعنی سکوت و تنهایی
کنار وحشت یک راز نهان