سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 89 بهمن 20 , ساعت 8:30 عصر

اجازه نخواهم داد کسی پا در دنیای من و خدایم بگذارد.

نذری بود بین من و خودش.

ادا نشد!

گرچه نخواست دلم برای یکبار رنگ شادی را ببیند.

گر چه رسم بندگی را نیاموختم.

"اما اگر کفر نیست" اوهم بنده نوازی نکرد!...

گرچه دنیایم کوچک است.

گرچه زیبا نیست.

گر چه دلگیر است

اما!

هر چه هست من تسخیرش کرده ام.

می دانم نیمه پر لیوان زندگی ام خالی شد.

می دانم هستم نیست شد.

می دانم بودم نابود شد.

و خوب می دانم نباید عذر خواست.

چرا که نیمه پر لیوان را من خالی نکردم.

"قضا بلا بود"

افتاد و شکست.

من هم شکستم اما اشک نریختم.

چرا که مدت هاست سردم !

سرد سرد!

تمام وجودم قندیل بسته...

هرگز نخواهم گذاشت کسی پا میان دنیای سردم بگذارد!

می خواهی بیایی من حرفی ندارم.

بیا!

اما تضمین نمی کنم قندیل نبندی....


دوشنبه 89 بهمن 18 , ساعت 12:3 عصر
رفتنت را با هزاران ذکر هرگز باور کردم
ندیدنت را با تنهایی هایم در هم آمیختم
و به غربت رسیدم . . .
طعم شیرین خنده هایت را در رویا می چشیدم . . .
اما . . . رفنتنت بهر چه بود که حالا باز گشته ای ؟
من چگونه می توانم به چشمان رویا آلودم
صداقت دیدنت را ابراز کنم ؟
قلبم ، عمرم و چشمانم به دیدن تو در رویا عادت کرده اند
رویای من . . .
* * *
سکوت لحظه های سردم را
تنها ترنم نوای تو می توانست بشکند
همه لحظه های گرمم
و تمامی سکوتهای سردم را به تو مدیونم
با شکستن حباب آرزوهایم
قفلی را بر دروازه قلبم کوبیده ای
قفلی که تنها با نگاه تو می توانست دوباره گشایش یابد
حال دروازه قلبم را گشوده ام اما . . .
اما چه کسی توان رویارویی با قلب شکسته و پاره پاره ام را داراست ؟
* * *
گذر زمان را با تو کامل حس کرده ام
از کودکی با گذر زمان آشنا بودم
اما لحظه را با تو شناخته ام
و حالا هر لحظه به لحظات آموخته هایم فکر می کنم . . .
* * *
می خواهم برایت مرهمی باشم !
برای آن نگاه خسته ای که می دانم
امیدش به لبخندی ست
می خواهم برایت لبخند باشم !
برای آن دلی که از امید ، خالی ست
می خواهم دست هایت را در دست های آسمان بگذارم
تا باور کنی آسمان هم ، برای تو آغوش می گشاید !
من تو را مرهمی خواهم بود
گرچه . . . دلی دارم که نیازمند یک مرهم است
* * *
نور دلیل تاریکی بود
و سکوت دلیل خلوت
تنها عشق بی دلیل بود
که تو دلیل آن شدی !

دوشنبه 89 بهمن 18 , ساعت 11:39 صبح

آن که ناتمام بر ایوان بود ، من بودم

آن که ناتمام در دیوان بود ، شعرم بود


آن که با باد به ناله آمد ، من بودم

آن که باد به ناله آورد ، شعرم بود


آن که غریب ناله ای بود ، من بودم

آن که آشنا ناله ای بود ، شعرم بود


آن که رفت و دگر شعری نگفت ، من بودم

آن که ماند و باز هم گفت ، شعرم بود


آن که دگر نبود ، من بودم

آن که هنوز بود ، شعرم بود


آن که در ناله ی باد تمام شد ، بیچاره شعرم بود

آن که در سوز باد سوخت ، بیچاره من بودم . . .


علی یادگار


یکشنبه 89 بهمن 17 , ساعت 10:0 صبح
ناگفته هایت که زیاد می شوند  می شود سکوت!
سکوت که مبسوط می شود..... می شود بغض
بغض که سنگین می شود.... می شود اشک
و اشک می شود گریه
گریه ها ت ، هق هق
و اونوقته که تو خونه خونه ذهنت نقش می بندن خاطره ها و حرفهای نگفته ای که یه عمر
میخواستی بگی و نتونستی،
سه نقطه هائی که همیشه جلو نوشته های نیمه تمومت و فکرهای نصفه نیمه ات میذاری.
می گفتی این سه نقطه ها یه دنیا حرفه و باید بتونی معنی اش کنی و بفهمیش.
و من همیشه در سکوتِ خودم و تو سه نقطه هارو ، معنی کردم .
چه تعبیر اشتباهی !!!!!!!!

سه شنبه 89 بهمن 12 , ساعت 9:40 صبح

امشب قرار بود برم مشهد .از خیلی وقت پیش برنامه اشو ریخته بودم و قولشو داده بودم به خواهرم که چندروزی میام پیشت. یه اتفاق باعث شد که نتونم برم . گرفته شدن حال خودم بماند .بیچاره شیوا که نذر کرده بود کار من جور بشه و بتونم برم پیشش . غم اونم که ناراحت شداز نرفتن من ، اومد رو همه غصه های دلم تلمبار شد. نمیدونم شاید ستاره مشرقی هنوز نمیخواد آغوش وا کنه و این آدم فراموش شده از همه جا و همه کس را بطلبه.

 

تو فروردین و اردیبهشت امسال خیلی به این آهنگ گوش کردم خیلییییییی زیاد.یه بار دیگه هم شعرشو گذاشته بودم  تو وبلاگ.یه موقعی هم آهنگ زمینه وبلاگ بود و چقدر هم کامنت گرفتم به خاطرش که دوستام خوششون اومده بود ازش و تشکر کرده بودن.خودمم دوستش دارم اونقدر که مدتی زنگ تلفنم بود.نمیدونم چی شد برش داشتم.

 

امروز صبح که می اومدم اداره تا پخش ماشینو روشن کردم یهو این آهنگ شروع به خوندن کرد و منو برد به اون روزا.اتفاقا اون روزی که تو فروردین خیلی بش گوش کردم و گذاشتمش تو وبلاگ داشت بارون می اومد امروز هم بارون شدید می اومد و میاد.از نیمه شب داره می باره. حالم گرفته است .مریضی و جور نشدن برنامه سفر و خستگی همه به هم دست داده و منو نشونده پشت پنجره اتاقم تو شرکت. بارونو نیگا میکنم و می نویسم . علی اصحابی هم که داره میخونه ستاره مشرقی رو .خیلی امیدوار بودم روزهای آتی رو مشهد باشم .همه اینا باعث شد دوباره این شعر و این آهنگ و بذارم اینجا.از صبح کلی بش گوش کردم .هوا بدجوری گرفته است و آسمون پر از ابره و سیاهه .انگار میخواد یه بارون حسابی بیاد.کاش بیاد .شاید مرهمی باشه واسه دل بی تاب و گرفته من.

 

پرسه زنون توی رواق غصه بجای خونه
غمه که این روزا تن خسته امو میکشونه

 این روزا دوزخ منه ، من که بریدم از تو
بریدمو پشت سرش هی میخورم چوبشو

چند سالیه تو سینه داغ انتظارو دارم…
چند سال که اسمتو رو هی به زبون میارم

ضامن هشتمین بی رقیبم
ستاره مشرقیه غریبم

سوی کبوتری که شد فراموش
میشه که وا کنی دوباره آغوش

چند سال کار من شده شمردن لحظه ها
این نفسای خسته که دارن می افتن از پا

بزار بیان که خسته از گذشته تباهن
بزار بیان که خسته از یه لحظه اشتباهن

ضامن هشتمین بی رقیبم
ستاره مشرقیه غریبم

سوی کبوتری که شد فراموش
میشه که وا کنی دوباره آغوش

شعر:دکتر محمدرضا چراغعلی


دوشنبه 89 بهمن 11 , ساعت 3:56 عصر

 نشد   که زندگی ام را کمی تکان    بدهی    

نخواستی سر این عشق امتحان بدهی

نخواستی که بمانی و دردهای مرا

فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی

نگو که آمده بودی سری به من بزنی

و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی

نگو از اول این راه عاشقم نشدی

نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی

گناه فاصله ها را به پای من زدی و  ...

نخواستی به تن خسته ام زمان بدهی

چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکند

کسی که حاضری آسان براش جان بدهی

نشسته ام سر سجاده رو به روی تو باز

هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی  .


دوشنبه 89 بهمن 11 , ساعت 3:52 عصر

وقتی گرمای نگاه تو نیست
این میشود حال و روز زمستونی من  :
سرماخوردگیهای پی در پی،
تب و لرز های بی پایان!

 خمودی و کسلی های ممتد!!!

بد اخلاقی و بیحوصلگی و غرولند های زیاد از حد و بی دلیل من .....

 مریضم و کم حوصله.دلتنگم و بی تاب. بیماری همه توانو ازم گرفته . دلم میخواد بخوابم ساعتهای طولانی بدون هیچ فکری .

بیچاره اونائی که این روزا منو تحمل میکنن یا شاید یه عمری تحمل کردن و به روی خودشون نیاوردن .این روزا اما بدترم .آدم  بد عنق و ساکت و خیلی بداخلاق ،  که تحملش کار هرکسی نیست .

خدائیش صبوری هم حدی داره ، گاهی فکر میکنم خسته کردم همه رو  با این رویه ای که پیش گرفتم .همین روزاست که دوباره  اعتراضا بالا بگیره و بازم من بمونم با لبای بسته و نداشتن جواب منطقی برای آدمائی که از من منطق میخوان و استدلال  .

منِ بی منطق ، من ِ بی عقل منِ بی دلیل .

گفته بودم ، گفته بودم همه اینا رو......

 


دوشنبه 89 بهمن 11 , ساعت 3:30 عصر

     هوای روی تو دارم نمی گذارندم 

 مگر به کوی تو این ابرها ببارندم

 مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

 نگاه کن که به دست که می سپارندم

مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش

به وعده های وصال تو زنده دارندم 

 غم نمی خورد ایام و جای رنجش نیست 

 هزار شکر که بی غم نمی گذارندم

سری به سینه فرو برده ام مگر روزی

چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم 

 چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه 

 غم شکسته دلانم که می گسارندم 

 من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم 

 که عاشقان تو تا روز می شمارندم 

 چه جای خواب که هر شب محصلان فراق 

 خیال روی تو بر دیده می گمارندم 

 هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم 

 چه نقش های که ازین دست می نگارندم 

 کدام مست ، می از خون سایه خواهد کرد 

 که همچو خوشه ی انگور می فشارندم

                                                                                          هوشنگ ابتهاج


جمعه 89 بهمن 8 , ساعت 11:39 عصر

باور کن ای دوست

دردهای نهفته در سینه ها را

زخمهای کهنه ما را

حسرتهای بجا مانده ازدا شتنها و نداشتنها را

کس نخواهد دانست

باور کن ای یار

غربت تنهایی تلخ ما را

آرزوهای شیرین فردا را

خستگی شانه هایمان را

کس نخواهد دانست

و ما هر دو تنهائیم

 


جمعه 89 بهمن 8 , ساعت 11:28 عصر

سهمم از پرنده ها قفس شدن
از تمام آب ها قفط لجن
از خزان روبه رو هزار زخم
و تویی که پشت کرده ای به من
پر شده تمام لحظه هایم از
قطره های اشک و بوی پیرهن
بار ها شکسته ام به دست این
سنگ های بی صدای دل شکن
بس کن این بهانه های پوچ را
اینقدر تبر به ریشه ام نزن
خاطرات خوب را ز من مگیر
از بدی نگو ...دگر نگو سخن
تو همیشه داغ تازه منی
تا همیشه با تو هستم ای کهن
من به خاطر تو ای تمام عشق
این چنین گذشته ام ز خویشتن


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ