پنج شنبه 89 اردیبهشت 23 , ساعت 10:24 عصر
مرا اینگونه باور کن...
مرا اینگونه باور کن...
کمی بی کس
کمی از یادها رفته...
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]